آقا ما که از دست این جونمون به لبمون رسیده بود و حسابی شاکی بودیمفلانی بیا سرپرستی...انجمن فلان جلسه داره...بفرمایید برای صرف شام...کلاس آموزشی فلان در فلان جا تشکیل شده...خانوما برین کلاس...خانوما صبح شده...خانوما به ظهر نزدیک میشیم...خانوما شب شد...
خلاصه دیدیم اینطوری نمیشه کلا آسایش ازمون سلب شده، دهقان فداکار شدم و رفتم بالا قشششششنگ چسب پیچش کردمحالا نه که صدا نمیادهاااامیاد ولی خییییلی ضعیییف.دیگه میتونیم بی سروصدا به خواب و استراحت و درس خوندمون برسیموالاااا
تربیت معلمین ؟
بله
این پستو خوندم یاد ترم یک خودمون افتادم...یه سرپرست داشتیم به هیچ صراطی مستقیم نبود...صبحا صدای اذانو میذاشت تو ولوم آخر...تصور کنین لوکیشن بلندگو هم درست روبروی اتاق مااااا...خلاصه تو یه عملیات مشترک تو همون ترم اول گربه رو دم حجله کشتیم...ولی روش ما یه کم مهندسی شده بودااااا...سیم بلندگو رو از بیخ کندیم
خخخخ مردم از خنده
یادم باشه اگه روش خودمون پاسخ نداد روش شمارو به کار بگیرم
خخخخخخخخخخخ
اولمیسن قیز طرحت خیلی عالی بود قابل تحسین هستش با این طرحت سبب خیر شدی عشق من اجرت با خدا
خخخخخ مرسی عسلمما اینیم دیگه
خدا خیرت بده پس
خدا رو شکر من تو این کارا دست به خیرم
ممنون گلم