-
از خوشی ها غافل نشیم...
16 دی 1394 12:21
خخخخخخ تو ایام امتحانات که حسابی مشغولیم و نمیتونیم بریم خوشگذرونی تا یه کوچولو فرصت پیدا میکنم د برو که رفتییییییم واسه یکی از امتحانامون دو روز فرصت داشتیم رفتیم بیرون چشممون خورد به بلالی چه طعمی داشت
-
ایام پرفیض...
12 دی 1394 13:32
هییییییییچ توضیحی راجب ایام امتحانات ندارم وضعیت شبانه روزی منو ببینید و خودتون قضاوت کنین هرچند خیلی از دانشجویان عزیز با این وضعیت ها آشنایی دارن میییییدونم ولی خودم که عکس رو نگا میکنم یه حس بدبخت فلک زده بودن بهم دست میده
-
فرجه ها هم شرو شد...
24 آذر 1394 18:24
بععععله تو یه چشم به هم زدن درسا تموم شد و داریم به ایام پر فیض امتحانات هم نزدیک میشیم،خداروشکر ترم خوبی بود و با خنده ها و شادی ها سپری شد ولی اگه نمرات پایان ترم تو ذوقمون نزنه عالی هم میشه فعلا دیگه میرم فرجه بخونم، تا ببینیم چی میشه اینم از عکس یخچال پربارمون (اول ترم) که گفته بودم آخر ترمم عکسشو میذارم... به...
-
برف و برف بازی هاش...
15 آذر 1394 14:42
از زیبایی های باروووون گذشتیم و این روزا دیگه روزای خوش گذرونی تو روزای برفیه چند روزی هس که مشغول برف و برف بازی هستیم واقعا خوش میگذره... این از عکس های پارک که تو این روزا واقعا یه جور دیگه خوشگل شده... اینم از آقا پسرای شیطون که مشغول درست کردن آدم برفی بودن با اجازه شون عکسشونو گرفتم و اماااا برف بازی های ما تو...
-
تکالیف کلاس هنر...
12 آذر 1394 19:18
خخخخخخخخخخخ عاغا یه کلاس اموزش هنری داریم مجبور شدیم برگردیم باز به همون کار دستی های دوران بچگیمون اینم از وضع دیشب خوابگامون تکلیف داشتیم
-
سفره ی حضرت رقیه...
12 آذر 1394 18:46
اینم از مراسم سفره حضرت رقیه(س) که در دانشگاه برگزار کردیم با تموم سادگیش حال و هوای خاصی داشت...
-
تسلیت...
10 آذر 1394 19:24
-
بام شهر...
8 آذر 1394 21:04
اینم از عکس اون روزی که رفتیم کوه نوردی کل شهر زیر پامون بود این عکس برام یکی از بهترین عکسایی که گرفتم...
-
دو روز از روزای سختی...
7 آذر 1394 20:56
خخخ یاد روزای سختمون افتادم ، هیچ وقت یادم نمیره که از کلاس اومدیم شرو کردیم غذا خوردن گشنه بودیمااااااااا، خوردیم و خوردیم و آخرش با این کرم کوشولوی خوشمل روبرو شدیم و اما یه شبی نصفه شبی باز دوباره گشنمون شد...با دو نفر دیگه از دوستان پاشدیم یه چیزی بخوریم ، آقا هیییچی هم نبود از سلفم که نمیذارن نون بیاریم...
-
خاطرات جنوب...
3 آذر 1394 23:55
داشتم عکس های سال پیش رو نیگا میکردم یهو چشمم افتاد به عکس هایی که تو اردوی راهیان نور گرفتیم حال و هوام کلا عوض شد ، کاش امسال هم قسمت شه بریم
-
خاطرات دوستان...
3 آذر 1394 21:12
اینم از عکسایی که دوست عزیزم که تو دانشگاه فرهنگیان یه شهر دیگه مشغول به تحصیله برام فرستاده ، چون خیلی خوشم اومد با اجازه خودش گذاشتم اینجا ببینید این گلشون چقد خوشکله اینم از هنرنماییشون که چون آخر هفته خونه نرفتن و موندن تو خوابگاه ، هنرشون گل کرده از عکسشم معلومه ژله ی خوشمزه ایه جای من خالی خخخخ اینارو ببینید عکس...
-
پیکنیک های شبانه...
1 آذر 1394 00:25
خخخخ امشب با دوستم به سرمون زد یکم چیز میز برداریم بریم پیکنیک و خوش گذرونی عاغا حیاط رفتیم هوا سرد بود کلاس ها پر بود کتابخونه نمیشد خلاصه بعد از نیم ساعتی گشتن پناه آوردیم به نماز خونه فقط نمیدونم چرا هرجا میرفتیم همه نشسته بودن درس میخوندن تا مارو میدیدن یه قیافه تعجبی میگرفتن که با تعارف ما که بفرمایید شما هم سهیم...
-
ولایتمون بارونی بود...
30 آبان 1394 10:41
خخخخ این چند روز تعطیلی رو یه هویی تصمیم گرفتم برم ولایت یه سری به خانواده محترم بزنم جاتون خالی نفهمیدم چه جوری رفتم و چه جوری برگشتم،درعرض سه روز طی یک سری برنامه ریزی های پیچیده از تمامی خاله هااا ،عمه هااا،عموهااا و دایی ها دیدن کردم ولایتم بارونی بودشدییییید،اینم عکس یکی از خیابوناش که سطح آب اینقد بالا اومده بود...
-
سفره های نیمه شبی...
26 آبان 1394 01:47
ساعت به وقت جمهوری اسلامی ایران1:30 ،من و سه تا دیگه از دوستام بدجوری گشنمون شد و چون خاموشی هم زده بودن تو سالن نشستیم یه سفره پهن کردیمو... خدا شاهده دلمون به همین پنیر گردمون خوشه یعنی اینارم نداشتیم ازکمبود غذا میمیردیم
-
حکومت نظامی شده...
25 آبان 1394 20:53
خخخخخ بعضی وقتا قوانینی هم لازمه که موجب نظممون بشه نمیشه که همینجوری تو محیط خوابگاه هرکاری خاستی انجام بدی ماهم واس خودمون قانون وضع میکنیم
-
شما چطور؟؟؟
25 آبان 1394 20:45
آقا ما که از دست این جونمون به لبمون رسیده بود و حسابی شاکی بودیم فلانی بیا سرپرستی...انجمن فلان جلسه داره...بفرمایید برای صرف شام...کلاس آموزشی فلان در فلان جا تشکیل شده...خانوما برین کلاس...خانوما صبح شده...خانوما به ظهر نزدیک میشیم...خانوما شب شد... خلاصه دیدیم اینطوری نمیشه کلا آسایش ازمون سلب شده، دهقان فداکار...
-
برفی کثیف شده بود...
22 آبان 1394 20:39
خخخخخخخخ روز جمعه بود داشتیم خوابگاه رو مرتب میکردیم خوابگاه تکونی بود یه هویی چشممون به این برفی افتاد.. گفتیم یه دستی هم به سروروی این بکشیم
-
به سلامتی رفتیم و برگشتیم...
21 آبان 1394 21:05
خخخخ بعععله همه چی یه هویی شد . امروز صبح رفتیم مسافرت یه روزه با دوستان دیگه نمیگم چقد روز خاطره انگیزی شد برام ،خودتون ببینید و حدس بزنید چقدر خوش گذشته این لحظه ی شرو ع مسافرت و ترمینال بعدش که سوار شدیم و اینا رو از تو مینی بوس گرفتم بعععععد تو شهر مورد نظر پیاده شدیم و برای رفتن به مکان مورد نظر، سوار تاکسی شدیم...
-
تصمیم کبری...
20 آبان 1394 23:01
این پست رو میذارم که شاخ دربیارین و بخندین... با دوستام نشسته بودیم ..دلتنگ خانواده هم بودیم یه هویی با خودمون گفتیم ما که راهمون دوره بخایم بریم خونه چرا نریم یکی از این شهرهای همسایه ی شهری که الان هستیم عاغا تو کسری از ثانیه تصمیم گرفتیم و بعد از زنگیدن به خانواده ها و کسب رضایت الان نشستیم واسه مسافرت فردا آماده...
-
نکته اخلاقی...
20 آبان 1394 11:50
دیروز باز بارون بارید ...ماهم که عاشق بارووون ،بدووون چتر رفتیم بیرون ،برگشتنی گفتیم نمیشه که چیزی نخوریم خلاصه رفتیم یه چیزی بخوریم که یکم پرخوری کردیم و منجر به مریضی یکی از دوستام شد.. نکته اخلاقی:پرخوری نکنید.
-
هرچی بگیم کم گفتیم...
18 آبان 1394 20:24
انصااااافا از زیبایی پاییز هرچی بگیم باز کم گفتیم...امروز هوا بارونی بود شدیییید جاتون خالی با دوستام رفتیم بیرون یکی از بهترین روزای زندگیم شد... شاد باشید و از این لحظه ها لذت ببرید... اینم از هنر نمایی من و دوستام با برگ ها
-
رنگ های پاییزی...
16 آبان 1394 18:23
واااای اینا رو ببینید.. همه شون برگای یه درختن این فقط یه کوچولو از زیبایی های فصل پاییزه...دنیا خییلی میتونه زیبا تر باشه اگه زیبا ببینیمش حیف نیس با وجود این همه زیبایی شاکر خدا نباشیم و شادی نکنیم؟!! خدا جونم شکرت
-
همین الان...
15 آبان 1394 17:12
همین الان یه هویی بعد از روز ها تصمیم گرفتم بشینم درس بخونم ...خلاصه تمام چیز های لازم رو برداشتم اومدم یه گوشه ی کتابخونه نشستم بخونم که دیدم این وضیت میز مقابل منه...نمیدونم چرا همیشه خوردنی ها تو زندگی من از جایگاه والایی برخوردارند
-
صبحونه های خوابگاهی...
14 آبان 1394 09:34
اینم از سفره ی مجللی که صبح ها برای صبحونه پهن میکنیم
-
برگشتنی...
13 آبان 1394 12:50
خخخخخ رفته بودم راهپیمایی برگشتنی این دختر خانوم و اقا پسر شهیدم کردن ... کاش میشد برای یه بار دیگه هم که شده بچه میشدم و دست تو دست مامان و بابام اینجوری قدم میزدم
-
در باب ولخرجی...
12 آبان 1394 13:04
بععله نمیشه که اومدیم دانشگا ه فقط بشینیم درس بخونیم باید بگردییم، چیزای خوشمزه بخورییم ، خوش بگذرونیم . خلاصه باید دوران دانشگاهی رو به بهترین دوران زندگیمون تبدیل کنیم
-
حنا خانوم اینا...
12 آبان 1394 12:45
اینم از حنا خانوم و خانواده محترمشون... از شدت سرما وسط گل بوته ها دور هم جمع شده بودن.. منم با اجازشون به محفل گرمشون وارد شدم ومحفلشونو مصفا کردم
-
از اینا دیدین...
12 آبان 1394 12:40
خدایی شما تو حیاط خوابگاتون از اینا دارین؟؟؟؟دارم قابلیت های خوابگاهمونو کشف میکنم نه واقعا جای خوبیه از بودن در اینجا راضی ام
-
همه چی عالیه...
10 آبان 1394 08:13
صبح که از خواب پا میشی و میری تو حیاط ... فک کن یه هو چشمت به این درختا و گل های زیبا بخوره...یه نفس عمیییییییییق میکشی انگار که تو بهشتی پس حیاط یه خوابگاه با حداقل امکانات هم میتونه بهشت باشه ، شاد باش
-
شکار لحظه...
10 آبان 1394 08:05
خخخخخخخخ فک کن داری را میری تو حیاط یه هو چشت به این گربه بیفته هم چین متفکرانه به درخت خیره شده که من یکی فک کردم میخاد رو تنه درخت یادگاری بنویسه اگه با دقت به اطرافمون نگا کنیم همه چی برامون جالب میشه...